چه زیبا خواهد شد اگر،در این چند صباح که میهمان تن خویش هستیم،
با شاه کلید عشق ، قفل دل های بسته ر ا بگشاییم.
تا بتوانیم میزبان همه ترانه ها باشیم.اگر عشق را بشناسیم دیگر
در قید و بند ارزش گذاری سطحی نخواهیم بود، چرا که عشق خود
یک ارزش عمیق است وبه همه چیز ارزش می بخشد.
زمانی که از سایه های کابوس وار نفس،انصراف دادیم،عشق در
ما قدم میگذارد.آنگاه آرامش معنا پیدا خواهد کرد.اگر فقط ظاهر
عشق را بشناسیم، فقر درونی ما بارزتر خواهد گشت.برای بودن
عشق به زمان خاصی نیاز نیست، اما برای فکر کردن به آن
زمان بسیاری نیاز داریم.اصولا ما فکر می کنیم بدون عشق
زندگی را گم کرده ایم، در صورتی که زندگی عشق را گم کرده
و گروهی از ما هر دو را.
شاید ما از تاریکی درون ، فقط رنج ببریم، ولی بدون عشق از
سرما خواهیم مرد.عشق چه بی ما و چه با ما از دروازه وجود
خواهد گذشت، ای کاش بتوانیم به هنگام عبور دریافتش کنیم.
اگر بتوانیم همچون شمعی ، بذل سر و تن کنیم،بار جسد را از
دوش جان بر زمین نهاده واز پیله خواب به در آمده ایم.
سر گذر پیاده ها ، از خاکسترپروانه ها ،در خواب مخمل ناز
کنار اشک پشت نقاب ، بیا عشق را باور کنیم.
بهشت این دنیا، عشق است و وفاداری
شادو پایدار باشید.